کاش یک جفت دختر دوقلو داشتم،
یکیشان را هم اسم "لیلا" می گذاشتم...
یکی دیگر را هم اسم تو...
بعد می نشستم همین طوری نگاه می کردم که دنبال هم می دوند و حرف میزنند و می خندند و دعوا قهر می کنند و برای بازی که قرار است دو دقیقه ی دیگر انجام بدهند تصمیم می گیرند....
و در حالی پشت خروارها مطلبی که باید بنویسم و کتابی که باید بخوانم و کارهایی که باید انجام بدهم گم شده بودم، بدون ناراحتی از اینکه روز به روز پیر تر می شوم، لبخند می زدم که دوقلوهایم کنار هم اند....
پ.ن: فعلا که دختر دوقلو ندارم! دارم دور خانه دنبال کنترل تلویزیون میگردم که بیشتر از این سروصدا نکند و هی وسایل اتاقم را آن طور که دوست دارم جا به جا میکنم....
پ.پ.ن: نتیجه ی همه ی جا به جا کردن های وسایل اتاق این شد که حالا برای رسیدن به میزم باید از روی تخت رد شوم و از یک فاصله 50 سانتی خودم را روی صندلی پرتاب کنم و مواظب باشم مانیتور روی زمین نیفتاد. در هر حال از چیدمانش خیلی راضی ام...